برای پیشرفت، باید قربانی کرد!
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
وقتی کلمه “برنامهریزی دقیق” را به همراه عباراتی نظیر “آیت الله” در گوگل جستجو میکنیم، جملات زیادی از بزرگان دینی پیدا میشود که بر ضرورت برنامهریزی دقیق در حوزههای مختلف تاکید کردهاند. همچنین در سطوح کلان کشور نیز به راحتی میتوان موارد متعددی از تاکید بر برنامهریزی دقیق، جامع، هدفمند و نظایر آنها پیدا نمود. در سطح دانشگاههای داخلی نیز متدها و روشهای منطقی و گامبهگام برنامهریزی به وفور یافت میشود. در واقع باید اعتراف کرد که مفهوم برنامهریزی (تابع یک سری قواعد منطقی-ذهنی بودن) بهراحتی در ذهن و جان ما رسوخ کرده است.
یادم میآید اولین باری که در سال 2005 به اسپرو (مهد سیاستگذاری نوآوری اروپا) رفته بودیم، بحث شدیدی بین دانشجویان ایرانی آنجا (که 5 نفر بودیم) و استاد بسیار مشهور درس “سیاست، حکمرانی و تنظیم گری” درگرفت مبنی بر اینکه چرا ما در سیاستگذاری، به مانند روش برنامهریزی استراتژیک (که از یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی پیروی میکند) چنین روشی نداریم.
من بعد از سالها متوجه شدم که مشکل ما با این استاد (و اساتید مشهور دیگر) یک مشکل بنیادین فکری بود. او هیچ گاه متوجه نمیشد که اساسا چگونه میتوان برای یک مساله و مشکل پیچیده، از طریق طی کردن یک فرآیند گامبهگام و منطقی-ذهنی-قیاسی به راه حل دست یافت! به زعم وی، راه حل مسائل را نمیتوان به الگوریتمهای از پیش تعیین شده فروکاست ولی ما دانشجویان ایرانی فکر میکردیم که منطقا میتوان چنین کاری انجام داد چراکه در برنامهریزی استراتژیک اینگونه آموزش دیده بودیم.
وی معتقد بود که پاسخ مسائل سخت را باید از طریق آزمون و یادگیری از تجربه و درگیر کردن نبوغ پیدا نمود. حتی بعد از ارائه یک راه حل، اصلیترین مساله این است که در حین پیاده سازی نیز دائم فیدبک بگیریم و یادگیری داشته باشیم و هنگامی که دیدیم جواب نمیدهد، سریع مسیر را عوض کنیم. این درحالی بود که ما فکر میکردیم باید با یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی به یک راه حل کاملا درست دست پیدا کنیم و سپس باید همۀ تلاش را بر این بگذاریم که این راه حل را پیاده کنیم.
اما چرا ما اینگونه در کشور و در سطحی وسیع، تفکر منطقی-قیاسی را پذیرفته بودیم؟ این سوالی چند وجهی و پیچیده است ولی به هر روی شاید یک جواب این باشد که ریشههای نگرش فرهنگی ما که مخلوطی از دین (البته قطعا بصورت برداشت ناقص ما) و وضعیت جامعه در طول زمان است، ما را اینگونه تربیت کرده که فکر کنیم با طی کردن یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی (Deductive) میتوانیم به راه حلهای کاملا درست برسیم (یک چیزی شبیه به تفکر مدرسی!)
و اینگونه بوده است که “تجربه گرایی” را که به عقیده جرج سارتون عامل اصلی شکل گیری تمدن علمی اسلامی بوده و اکنون عامل پیشرفت بسیاری دیگر است را به کناری گذاشته و به جای یادگیری از تجربه، همواره به دنبال انداختن طرحی نو مبتنی بر عقاید و اصول به روش منطقی-ذهنی-قیاسی هستیم. و چه بسا که حتی بسیاری در کشور تلاش میکنند با ارائۀ مدلهای بسیار پیچیدهای که از عناصر و فاکتورهای بسیار متعدد و ارتباطات پیچیده (که همه حاصل بحثهای ذهنی بیشمار است) برای اداره کشور راهکار ارائه کنند.
جالب این جاست که برای دستیابی به این مدلهای ذهنی-قیاسی، هر کسی که جدید میآید قبلیها را کلا انکار میکند و دنبال این است که مسیر را از اول طراحی کند. و اینگونه میشود که حرکت کشور به صورت زیگزاگی میشود: هیچ یادگیری از تجربیات قبلی حاصل نمیشود و دانش ما انباشت نمیشود و بعد از 40 سال (حداقل از آغاز انقلاب اسلامی) همه هنوز به دنبال طراحی مدلی برای حرکت کشور هستند!
اما باید بگویم که برای پیشرفت، ما باید منطق برنامهریزی منطقی-ذهنی-قیاسی را قربانی کنیم و به جای آن به “یادگیری” روی بیاوریم: یادگیری از تجربیات و شروع به اصلاحات بر مبنای تجربیات قبلی. بهتر است به جای نفی دیگران و نوشتن برنامههایی از جنس منطق و قیاس، کمی در تجربیات گذشتۀ خود و دنیا تامل کنیم و به جای اینکه به دیگران انگ غرب زدگی بزنیم و منطق و قیاس (حال اگر نگویم تفکر مدرسی!) را به نام اسلام به خُرد ملت بدهیم در اصلاح امور به صورت تجربی-یادگیری گام برداریم.
البته این نکته به مذاق خیلیها خوش نخواهد آمد. باید به آنها بگویم که این به معنای نفی ایدهآلها نیست، بلکه به معنای نفی درجا زدن و حرکت نکردن است؛ به این معنی است که شما نمیتوانید با تکیۀ صِرف بر یک سری فلسفه و اصول و عقاید، و به روش قیاسی و دیداکتیو، به راهکارهای اجرایی و نوآورانه برای حل مسائل کشور دست یابید. یادگیری از تجربه یک موضوع الزامی در پیشرفت است؛ که البته این یادگیریها ممکن است در چارچوب برخی اصول پذیرفتهشده جهتدهی شوند
منبع: کافه استراتژی