ایران و چالشهای پیش رو
در طی چند دهۀ گذشته، دلمشغولیها و دغدغههای سیاستگذاران و سیاستمداران ایران، عمدتاً متمرکز بر مسائلی بوده که جنبههای کوتاهمدت و میانمدت داشتهاند، و یا نهایتاً به یک نسل محدود میشدهاند: قیمت نفت، جنگ تحمیلی، تورم، بحران مسکن و … .
مهمترین مسألۀ رسانهای کشور نیز دعوای دو جناح سیاسی بوده که با اسامی مختلفی شناخته شدهاند و تطور زیادی نیز در اندیشههای خود بروز دادهاند، ولی کماکان هسته اصلی نقشآفرینان خود را حفظ کردهاند.
اما شاید بتوان گفت رقابت این دو جناح تا حد زیادی موجب مکتوم ماندن مسائل زیربنایی و بحرانهای فرانسلی در کشور شده است. امروز ایران با ابرچالشهایی مواجه است که حقیقتاً ظرفیتی بیش از یک نسل را برای مواجهه میطلبند: بحران زیستمحیطی و آب (که کل تمدن چندهزارسالۀ ایرانی را تهدید میکند)، پایان دوران نفت در جهان (ولو هنوز نفت زیادی در زیرزمین وجود دارد)، ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی (که به معنای چندین برابر شدن حقوقبگیران دولت است)، رقابتپذیری ناچیز در عرصۀ بینالمللی، اوضاع دشوار سیاسی و قومی منطقه پیرامون ایران، و از همه بدتر، از دست رفتن سرمایههای اجتماعی که بدون آنها هیچ اقدام مهمی قابل اجرا نیست.
واقعیت این است که کشور دچار وضعیت قفلشدگی در همه عرصهها است. به لحاظ سیاسی میتوان این قفلشدگی را ناشی از وضعیت دو جناح دانست. جناح اصلاحطلب، در طول بیش از ربع قرن گذشته آموخته است که از مشاغل غیرانتخابی دست بکشد و صرفاً امیدوار به کسب رأی مردم در دولت و مجلس باشد و لذا طبعاً جرأت جراحیهای دردناک و زیربنایی را ندارد. جناح اصولگرا هم میداند که به جز مشاغل انتصابی، فقط وقتی میتواند مشاغل انتخابی را کسب کند که از ابزار رد صلاحیت گسترده بهره ببرد. بنابراین تمایلی به انجام اصلاحاتی ندارد که موفقیت در آن به حساب رقیب گذاشته شود. حتی در دورۀ هشت سالهای که این رقابت وجود نداشت و همۀ قوا در دست یک جناح بود نیز شاهد تحولات گسترده و تصمیمات دشوار نبودیم.
اما واقعیت این است که پارادایم مدیریتی حاکم بر دو جناح و کل نظام، تقریباً ثابت است: گذران روزمرۀ امور و تعویق تصمیمات سخت، وسوسهای که شیطان همواره در دل فرزندان آدم میافکند تا آنان را از رستگاری بازدارد.
به عبارت دیگر، مدیریت در جمهوری اسلامی به روش آتشنشانی انجام میشود. هرجا مشکلی بروز کند، به شکلی فوری با تخصیص بودجۀ دولتی، ترمیم و استمالتی صورت میپذیرد و ریشهیابی به فراموشی سپرده میشود. شاید تنها نمونۀ تصمیمات سخت و اساسی سالهای اخیر، هدفمندی یارانهها بود که اجرای آن قریب 10 سال به طول انجامید و نهایتاً در اجرا، به شکلی انجام گرفت که اکنون، خود تبدیل به یکی از چالشهای بزرگ کشور شده است.
نظام مدیریتی جمهوری اسلامی نشان داده است تنها زمانی در برابر یک تحول فرهنگی، اجتماعی یا فناورانه تسلیم میشود و به مواجهۀ مدبرانه با آن میپردازد که واقعاً چارۀ دیگری نداشته باشد و حتماً مراحل بیتوجهی، مبارزه، پذیرش لفظی و عملی و … را گذرانده باشد تا نهایتاً به مرحلۀ سیاستگذاری مناسب برسد.
به هر صورت، امروز زمان مواجهه با نتایج این روش مدیریتی فرا رسیده است: کشور در طول چهل سال، تمام منابع اقتصادی، زیستمحیطی و اجتماعی خود را مصرف کرده است و در مواجهه با ابرچالشهای پیش رو، منابع و سلاحهای سنتی خود را از دست داده است. دیگر بودجهای نداریم که حلال همۀ مشکلات باشد. دیگر نمیتوانیم هم آب رایگان و نامحدود در اختیار کشاورزان بگذاریم و هم دریاچهها و تالابها و منابع زیرزمینی را حفاظت کنیم. دیگر نمیتوانیم خودمان با بهترین امکانات زندگی کنیم و از مردم بخواهیم که برای پیشرفت انقلاب ایثار کنند. نمیتوانیم هم به کارمندان حقوق مکفی بدهیم و هم در مقابل ناکارآمدی آنان سکوت کنیم. نمیتوانیم به تناقضات خندهآوری مثل برگزاری مسابقات بینالمللی ورزش بانوان در داخل ادامه دهیم. نمیتوانیم انحصارات دولتی و خصوصی را نگه داریم و انتظار بهرهوری و نوآوری داشته باشیم. نمیتوانیم فضای کسبوکار را به بدترین شکل مدیریت کنیم و شاهد عقب افتادن روزافزون از همسایگان خود نباشیم. نمیتوانیم انرژی ارزان بدهیم و منتظر اتلاف و آلودگی حاصل از آن نباشیم. نمیتوانیم انرژی گران بدهیم و مردم را هم راضی از قیمت آن ببینیم. نمیتوانیم در سازمان تجارت جهانی نباشیم و به صادرکنندۀ واقعی هم تبدیل شویم. نمیتوانیم اقتصاد را خصولتی کنیم و هرروز فسادهای گسترده را کشف نکنیم. نمیتوانیم به خوردنیها و پوشیدنیها و آشامیدنیها و دیدنیها و خواندنیهای مردم دخالت کنیم، اما در برابر اشتغال و رفاه و سلامت آنان مسئولیت نپذیریم. در عرصۀ روابط بینالمللی، شاهد بحران با اغلب کشورهای قدرتمند باشیم و توقع سرمایهگذاری خارجی هم داشته باشیم. نمیتوانیم روز انتخابات، به حضور اقشاری با پوششی خاص ببالیم و فردای انتخابات، آنان را به خاطر همان پوشش، دستگیر کنیم. نمیتوانیم با استخدام و ارتقاء و پذیرش دانشجوی دانشگاهیان برخوردهای غیرعلمی کنیم و انتظار داشته باشیم آنان مشکلات جامعه را به شکل علمی حل کنند. نمیتوانیم اختیارات مدیران را به نهادهای غیرمسئول فرهنگی و امنیتی بسپاریم و از مدیران توقع پاسخگویی داشته باشیم، و الی آخر… .
از این تناقضات، در جامعۀ ما فراوان است و امروز، روز حل آنهاست. همۀ این بحرانها به شکلی با هم مرتبط هستند و امکان ندارد که بتوانیم برخی از آنها را واقعاً درمان ( و نه تخدیر) کنیم و بعضی دیگر را نادیده بگیریم.
همۀ اینها، به معنای ناامیدی از اصلاح نیست. حل همۀ این مشکلات فقط نیازمند اصلاح روش حکمرانی است. معضلاتی چون فقر و فساد و تبعیض، زاییدۀ حکمرانی نادرست ما هستند. باید اصول حکمرانی خوب را که در تمام دنیا پذیرفته شده است، ما هم بپذیریم. این اصول، جهانشمول هستند و ربطی به فرهنگ و دین و ویژگیهای جوامع مختلف ندارند. یک نمونه از آنها، انتقال و جذب و کاربرد فناوری برای حل مشکلات است. هم مشکلات اقتصادی (نظیر فقدان رقابتپذیری)، هم مشکلات اجتماعی (نظیر فساد و عدم شفافیت) و هم مشکلات زیستمحیطی (نظیر کمآبی) میتوانند از کاربرد فناوریهای مناسب، تخفیف بپذیرند. در کنار آن، باید به اصول دیگری نظیر صداقت، عدالت، شفافیت، تنشزدایی و … نیز اندیشید. نسل جوان و تحصیلکردهای که پس از انقلاب تولد یافته و رشد کردهاند، میتوانند زمام امور را به دست بگیرند و چالشهای پیش رو را حل کنند، البته اگر به حساب آورده شوند.
سپهر قاضینوری (استاد دانشگاه تربیت مدرس)
منبع: سایت sharenovate